قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت دویست و شانزده
زمان ارسال : ۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
- میدونه تابان. من همهچی رو بهش گفتم، حتی اشتباهات خودم رو.
طوری ناگهانی به گریه افتادم که خودم هم مات ماندم. عادت نداشتم جلوی دیگران گریه کنم اما در آن لحظه هیچچیز برایم مهم نبود. صدایم از بغض گرفته بود بااینحال جیغ زدم:
- به مامان گفتی منو پیدا کردی و باز به جای اینکه ازم حمایت کنی، منو بردی خونهی سجاد و گفتی چند روز وقت دارم تا خودم رو حاضر کنم و برگردم خونه، زن بهادر بشم
زهره
۴۵ ساله 30سلام، ممنون از نویسنده ی عزیز، قلمتون بسیار زیبا و دلنشین است، موضوع رمان هم فوق العاده، خداقوت